نمی شود گفت تراژدی ، چرا که تراژدی هیچ وقت برای جوانی به سن من اتفاق نمی افتد ، بلکه نمایش مضحک بی رحمانه .
تازه پا گذاشته بودم توی نوزده سالگی.
در واقع این محصول حماقت جوانی خام بود.
==============================================
گاهی اوقات مردم درباره ی مریضی ای حرف میزنند که در دوران بچگی گرفته اند و به آنها وقت داده که چیزهای زیادی بخوانند یا زبانی بیاموزند ، یا می گویند که بعد از حادثه ای وحشتناک چه طور مهارتی به دست آورده اند.
همین طور بود. یاد گرفته بودم که با عقل خودم زندگی کنم : جان به در ببرم ، به غریزه ام اعتماد کنم و تودار باشم.
می دانستم زندگی ام جای دیگری است.
از آن به بعد با هیچ کس درباره جزئیات زندگی ام صحبت نکردم. شاید تحملش را نداشتم. اوایل غر میزدم:«بدترین سال زندگی ام» اما همچنان که زمان می گذشت معتقد می شدم که آن سال ، به خاطر تمام بد بختی هایش، سال بزرگی بود. در مورد چنین جریاناتی دیگران بسیار نوشته اند اما باید خودم آن را زندگی می کردم ، تا درکش کنم ، تا بفهمم که رنج میتواند تسکین دهنده باشد ، که خاطره ی درد خود میتواند دردکش باشد ، آن سال تمام زندگی مرا آسانتر کرد.
سلام دارید کم کم درونا رشد میکنید مبارکتان باشد! دلشاد باشید!
زیبا بود . درود بر شما . روز به روز بهتر هم می شه .
وبلاگتون عالیه و خیلی به دلم نشسته و دلم می خواد که اگه موافق باشید باهم تبادل لینک داشته باشیم .
نمی دونم اگه موافقید ما رو با نام ۩۞۩ لوازم خنده و شوخی ۩۞۩ به لینکهاتون اضافه کنید . چون من دلم نمی خواد که با اسمی لینکتون کنم که شاید خوشتون نیاد بنابراین منتظر می مونم تا شما خودتون بهم بگید که با چه عنوانی شما رو اضافه کنم . من منتظر پاسخ شما هستم .
زیبا بود . درود بر شما . روز به روز بهتر هم می شه .
وبلاگتون عالیه و خیلی به دلم نشسته و دلم می خواد که اگه موافق باشید باهم تبادل لینک داشته باشیم .
نمی دونم اگه موافقید ما رو با نام ۩۞۩ لوازم خنده و شوخی ۩۞۩ به لینکهاتون اضافه کنید . چون من دلم نمی خواد که با اسمی لینکتون کنم که شاید خوشتون نیاد بنابراین منتظر می مونم تا شما خودتون بهم بگید که با چه عنوانی شما رو اضافه کنم . من منتظر پاسخ شما هستم .
سه خط آخرش فوق العادس
هممون تجربه کرده بودیم ولی نگفته بودیم
نه؟
ممنونم که به وبلاگم سر زدن...شاد باشید...«من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم»....التماس دعا
ممنونم که وبلاگم سر زدین...«من در این خانه به گمنامی نمناک علف نزدیکم»....التماس دعا
سلام خوبی؟
خوب بود خوشحال میشم به منم سر بزنی
خوبه که سال بد، آخری هم داشته باشه....
زیبا بود
ممنون که سر می زنی
و
شاد باشی!
اگه ip مو نمی شناسین یه سرم به ما بزنین ممنون می شیم...
حالا چطوری... بهتری یا نه
این سالی که میگی سال اول دانشجوئی نبود؟
..سختی و قرار گرفتن انسان در سختی در وهله ی اول بد رنج آور و غیر قابل تحمل است...هر لحظه دوست داری زودتر آزاد شوی
ولی پس از مدتی در خواهی یافت که رنج میتواند تسکین دهنده باشد ، که خاطره ی درد خود میتواند دردکش باشد.
سلام دوباره ممنون که سرزدید دلشاد!
تا ذره ای ازمحبت غیرخدا در دل باشد
محال است انسان به چیزی از
اسرار الهی دست یابد.
شیخ رجبعلی خیاط
دیروز تصورم از مروز اینگونه نبود
برای فردا باید کاری کنم...
سر بلند باشی
سلام
امشب اولین باری بود که وقت کردم به وبلاگتون سر بزنم خوشحالم که اینقدر جالب بود ظاهرا موفق هستید با آرزوی موفقیتی افزون تر.
هر دفعه سر می زنم بلکه آپ کرده باشین
ولی...
خیلی سرت شلوغ...
در واقع این محصول حماقت جوانی خام بود
دچار باید بود.................................................................................................................................................................................................................................................................................................!!!!!!!!!
البته کاملا درسته مردم گاهی اوقلت در مورد مریضی ای حرف می زنند که ....
ولی تو کل سال مریضی
اصلا کلا مریضی بهتر بگم مرض داری بهتر تر بگم بیماری یه بیمار روانی و اورژانسی