چقدر دوست داشتم نوشتن اینجا را ، تا وقتی تو این طور مخفیانه کشوهای میزم را بیرون نریخته بودی ، تا وقتی بی اجازه وارد حریم من نشده بودی ، دلم می خواست هر روز بیایم اینجا و تمام عقل و کمی احساسم را با بهترین رشته ی کلمات بنویسم . پرسیدم هنوز اگر برگه ای روی میزم پیدا کنی نمی خوانی ؟
گفتی نه!
دروغ گفتی ... و من برای اثبات قدرت خودم و انعطاف این نوشته ها مجبورم ، فقط مجبورم اینجا بنویسم ...
حیف!
تو اثبات کردی
هم قدرتت را و هم انعطاف نوشته هایت را
مجال می خواهم . مجال تا برایت بگویم از نوشتن/از نتوان نوشتن
از اینکه حرمت ها بشکند و حریمها
دوست من سلام.
مشکل ما آدمها اینکه یک جای خوب برای نوشتن و خواندن داریم به نام درگاه پاک خدا... اما از بس مغروریم نمی خواییم اولین قدم را برداریم.پس با واسطه وارد معامله می شویم..
به آرزوهای قشنگتون برسین...
رویا
سلام
از کی
از چی حرف می زنی
اما جالب می نویسی
موفق باشی
یا حق
حالا اگه یکی بود مثل ما
مجبور بود بازم میشد بگیم
نه رفیق
سلام همشهری
گفتنی خیلی دارم ولی همین رو بگم که از تیتر وبلاگت واقعا خوشم اومد
حرف دل خیلی هاست!
همین
راستی یه سری هم به من بزن