بارها و بارها در مقابل این سئوال قرار می گیرم: تنها زندگی می کنی؟ حوصله ات سر نمی ره؟
و همیشه مدتی طول می کشد تا جواب را پیدا کنم. چطور باید برایشان توضیح دهم که این اتفاق (حوصله سر رفتن) برای کسی رخ می دهد که خلا درونش را نمی تواند تحمل کند، کسی که تنها با حضور دیگری است که هویت می یابد، کسی که حتی خودش تحمل خودش را ندارد...چطور باید توضیح دهم که در تنهایی ام چقدر شلوغم...آن همه کار لذت بخش که باید انجام دهم ..آن همه رویا که می آیند...کتابها ..فیلم ها..آن همه آدم در درون من... واقعی و یا تخیلی.....
و من متاسفم که بگویم فقط مردان هستند که این سئوال را از من می پرسند و می پرسند و می پرسند.
قلم زیبایی داری
.
.
.
تنهایی رو دوست دارم
منم معمولا با تنهایی مشکلی ندارم گرچه اکثرا براشون عجیبه..ولی من فکر می کنم همه چیز فقط با عادت برای آدم عادی میشه..
ممنون که به یادم هستی
و
شاد باشی!
من به روزم اگه خواستی بیا...
قالبت هم اصلا خوب نیس
از شما بعید بود
.
.
.
شاید زیاد فکر کردم!!!
اما... فقط...شاید...
کی گفته تو تحمل خودتو داری .... هان
سلام راستش من هم با شما موافقم ... دلشاد باشید!
إِنَّ رَبِّی لَسَمِیعُ الدُّعَاء
پروردگار من، شنونده و اجابت کننده دعاست.
من از تنهائی بدم میاد
میترسم
خیلیم میترسم
مگه نه؟