این روزها بد فرم با پارادوکس حقایق ناپایدار در تعامل هستم.
سرگیجه دارم و دائم ایپوبروفن می خورم.
گیج و حیران بر مرز سایه روشن ایستاده ام - در خوشبینانه ترین حالت مثل آن شاگرد دباغ هستم که در گذر از بازار عطرفروشان سرگیجه می گیرد و از حال می رود(شاید داستان بر عکس باشد).
نمیدانم کدام طرف راسته دباغ هاست و کجا بازار عطرفروشان و من از کجا به کجا رفته ام اما هر چه هست در آشفتگی دست و پا میزنم، جامعه ای که به ما می گوید بسیاری از آنچه می دانستیم و تحسین می کردیم اشتباه است و نیروئی نامرئی که ما و ارزشها و آرمانهایمان را به حاشیه می راند ....... نمی دانم شاید ایراد از من است.
اما .......... فقط .......... شاید.
1. چه قدر قالب وبلاگ هامون شبیهه
2. انقدر دارو نخور. خودتو می کشی
منم همین طور...مث تو شدم :-(
سر بزن
نه چون آیات و مستنداتش از دین گرفته شده تیتر اینطوری انتخاب شده...اما گفتهی شما متین..من تیتر رو تغییر میدم
نمیخوای جدید آپ کنی؟
بیا
ما که دستمون ترشی نمیندازه.... همین مونده با شاملو ترشی درست کنیم!!!
نوشته هاتون ... از یه جنس خاصی هست...
شما هم موفق باشید....
سلام من
منم آدرینا ، سیاه !پس زمینه ی معنا داریه.وعکسی که گذاشتی یه جور حرفه خاص توشه. دیدگاهت و زیاد درک نکردم تو این پست اما غم و سردرگمیش و حس کردم. ازین که بهم سر زدی ممنونم منتظرتم.سپاس
سپاس از اینکه سر زدید... وقتی داشتم راجع به برج شهیاد می نوشتم.... با خودم گفتم چی فکر میکردیم ؟ چی شدددد؟
........
به امید آزادی ایران
خوب بود
خوب نیست به نظراتی که برات می زارن پاسخ ندی البته این به خاطر من بودنته. آپ کن دیگه منتظرم. سپاس.
ادبیاتت مال خودته
حالت غریبی است
غریب
غلبه ی متن بر حاشیه
این یعنی تمام زندگی ما
دلیلم را نوشتم;
برای ساخت وبلاگم ... برای نوشتن
حالا کمکم می کنی؟!
مجتبی ایبو بروفنی چنده؟؟؟؟
3 تاشو برا من بیار
بدک نیست...
مثل من........
سلام وبلاگت قشنگه رفیق بهم سر بزن