دیروز استقلال قهرمان جام حذفی شد
--بیم دارم ورنه می گفتم امیر خان یک خداست
--ایران به استقلال تعظیم کرد ، استقلال به آسیا سلام
--اینجا در استادیوم آزادی تهران ۱۰۰.۰۰۰ نفر یکدل و یکصدا آرمان خودشونو فریاد میزدن که یکباره آرمان دوست داشتنی ، دست یافتنی شد.
EURO 2008
هیس.... ساکت .... می شنوی صدا پای غولهای اروپاست که می آید.
شنبه 18 خرداد 1387 مصادف با 7 ژوئن 2008 روز آغاز سه هفته فوتبال ناب در جهان بود .
من نیز مثل تیم ها از هفته ها قبل خودم را برای آغاز سیزدهمین یورو آماده کردم ، اردو زدم ، و حتی دیدار تدارکاتی دیدم فینال جام باشگاههای اروپا به اضافه چند دیدار یورو 2000 من را از فضای لیگ حرفه ای خودمان بیرون آورد تا یکباره از لیگ خودمان به نظاره سطح اول فوتبال دنیا نروم که اگر اینچنین می شد ممکن بود دست کم سکته ای بزنم..
اما حال آماده ام و برای دیدن بازیها لحظه شماری می کنم ، لحظه شماری برای دیدن ستاره های گرانقیمت در چمن های یکدست ورزشگاه های اتریش و سوئیس ، لحظه شماری برای ورود ایتالیا به بازیها ، برای نظاره ی بازی الکس دلپیرو بازی کریس رونالدو و صدها ستاره ی دیگر.
راستی تا به حال دقت کرده اید من و شمائی که این بازیها را می بینیم چقدر خوشبختیم.......
آهای خوشبختها : به شانزدهمین جام ملتهای اروپا ، میهمانی اشرافزادگان زمانه خوش آمدید.
اینجا زمان می ایستد زندگی رنگ می بازد عشق می میرد.
ببخشید عشقی نیست که بخواهد بمیرد
من ، نه از عشق بدم نمی آید ، مجالی برای عاشقی ندارم ، لاجرم عشق می میرد.
«تو به من خیره می مانی و من باز می گویم -- نه مضطربم و نه پریشان -- اینگونه هستم و اینگونه می خواهم باشم.»
سالها پیش بود برای خودم لباس عافیتی دوختم ، جیبش خالی از تمام افیونهای زنانه و تارپودش چنان محکم که با ناخنک هیچ ابلیسی نخ کش نشود.
وقلبم را دادم از شمال تا جنوب ، از شرق تا غربش حک کنند : این اراضی در طرح می باشد هر گونه خرید و فروش آن غیر قانونی است.
----------------------------------------
هی با توام آی زندگی ، کر خودتی
ساده دل و خام و زود باور خودتی
بیهوده مکوش تا مخم را بزنی
عاشق بشوم ، نه جان من خر خودتی
حقیقت چیست ..... واقعیت کدام است.
این روزها بد فرم با پارادوکس حقایق ناپایدار در تعامل هستم.
سرگیجه دارم و دائم ایپوبروفن می خورم.
گیج و حیران بر مرز سایه روشن ایستاده ام - در خوشبینانه ترین حالت مثل آن شاگرد دباغ هستم که در گذر از بازار عطرفروشان سرگیجه می گیرد و از حال می رود(شاید داستان بر عکس باشد).
نمیدانم کدام طرف راسته دباغ هاست و کجا بازار عطرفروشان و من از کجا به کجا رفته ام اما هر چه هست در آشفتگی دست و پا میزنم، جامعه ای که به ما می گوید بسیاری از آنچه می دانستیم و تحسین می کردیم اشتباه است و نیروئی نامرئی که ما و ارزشها و آرمانهایمان را به حاشیه می راند ....... نمی دانم شاید ایراد از من است.
اما .......... فقط .......... شاید.
----------------------------------------------------------------------------------------------
سلام-
بلاگ جدید - این بار در بلاگ اسکای
و باز هم همان حکایت همیشگی
من می خواهم بنویسم..........
بنویسم آنچه را که میدانم
آنچه را که آموخته ام
و آنچه را که زیسته ام
------------------------------------------------------------------------------------